عمر کوزه ای
معرفت افزون کن و بر حال و بر احوال خویش
حمد خود کن از قضا بر دل مگیر احوال خویش
حال خوش خواهی تو را از حال درویشان سراغ
هر دمادم محفلی برگیرد از احوال خویش
کلک شیرنت دهد آن روز تنگ روزگار
آن دمادم گر تو را پرسی زآن احوال خویش
حال خوش حالان انیسی با دل غمبار نیست
غصه ها کشتند و خوشحالند بر احوال خویش
لذت دنیا نصیبتی چند عمر « کوزه ای»
خواب را از چشم بر گیرند و از احوال خویش
لطف یزدانم شود در قالب حور و پری
صد خیال خام می برد از دل و احوال خویش
عاقبت بنما سروری چشم سرگردان من
منتی بر بنده بخش و دل و احوال خویش
صد جفای زندگی بر سر دو صد جام بلا
نیک حالی بر شد و بر ساز و بر احوال خویش
اشک بی پایان من می آمدش هر روز و شب
خار پایان مغیلان گشت و بر احوال خویش
« فاضل » آن وقت صلاه چشم وی را در نخفت
دیده ایی غمبار و گریان داشت بر احوال خویش
زنده بادا آن کسی تبدار کرد دامان من
نیک باشد روزگار بر حال بر احوال خویش
تهران – اردیبهشت 93 – محمد رضا فاضلی