« ناروسینه» ( انارک )
شعر ناروسینه « انارک » را تقدیم می کنم به تمامی دوستداران و علاقمندان به این سرزمین ، این شعر احوالات منطقه ی انارک از توابع استان اصفهان ، جایی در دشت مرکزی ایران را در دهه های 1300 تا 1340 هجری شمسی به زبان نظم در آوردم ، ابیات بر اساس مشاهدات مردم آنزمان و بر اساس اسناد و خاطرات بر جای مانده از مسافرانی است که از راه کویر با شتر به منطقه ی انارک سفر کرده و از آنجا به سمت « جرمق » گرمه ی فعلی حرکت میکردنند . انارک در واقع ترمینالی بود برای تقسیم راههای کویری ، راهی از انارک به سمت جندق و چوپانان به سمت شمال میرفت .
ای که بر گنج نهایت حرف آخر برده ای
ای که بر راز خلایق سرور و پاینده ای
چشم بیمار مرا مرحم بنه از لطف خود
من که بیمار توام شکلی بده از نوع خود
من به گراب سخن حائل نباشی مرده ام
یک سخن بی اذن او در نقل آن آزرده ام
حاجی احرام مبند خارج از این وادی دل
که دلش با تو گلستان شود از شادی دل
خویش جستم به طریقی کف این وادی ناز
همه هستی خدا پر شده از راز و نیاز
یک زمین تشنه و آن تپه کنارش دیدم
تخته خاکی به برش من که سرابش دیدم
طاقتی نیست مرا میل به کوهش بردم
آب نوشین «انارک» ز وجودش خوردم
جام زرین همه در جامه نارک دیدم
لطف یزدان همه در کام انارک دیدم
«ناروسینه» نار کوچک نار نار
گوشه ی چشمی خمار و بی عیار
خفته بر کوه و زمینش سخت و سفت
بی نبات و آن شکوهش در شگفت
نیست جایی چون انارک در کویر
معدن کان و طلا و زمهریر
چشمه ی آبی بود اندر میان
گوهری ناب است و اسراری نهان
برچ بارویش فراز تپه ای
کوه «انجیره» برش چون دره ای
قدمت این شهر از عهد عتیق
نیست تاریخی ز بنیانش دقیق
لیک باید معرفت افزون کنم
تا که تاریخش بسی معلوم کنم
آنچه از شهر و ز این بارو به جاست
برجکی را در فراز و آشناست
مردمی اهل طرب چنگ و رباب
نیست علمی و کلامی بی جواب
مردمی شاد و جدا از هر غمی
دردی از یار و نباشد ماتمی
آن شکرخند گل و یار انار
جلوه های بیکران و بی شمار
مرحبا بر غیرت و رفتارشان
لهجه ای بر دامن گفتارشان
آن بلندای «جبل کوه سیاه»
در کنارش دشت سبزی از گیاه
دامن سبز زمردین دشت
چون نگینی پهنه ی صحرا نشست
گر چه قدمت بیش و در ظاهر کم است
لیک در بطنش هزاران گوهر است
نیست آنجا را درخت و سایه ای
می نیفتد از سر گل ژاله ای
راه می بودی به هر سو کاروان
سوی شرق و آن ولایت ها عیان
«گرمه» بود و آن «بیادق» مقصدش
نیست راهی را به غرب اندر برش
«طالمسی» آن معدن مس در قدیم
یار بودی آن انارک را ندیم
قدمت و تاریخ آن را بیش بود
نکته هایش نیک و دوراندیش بود
جانب بالا در آن پشت گدار
مانده آثاری به جا از روزگار
معدن سختی ز سرب و نقره است
گویی از تاریخ و قدمت بهره است
«معدن نخلک» مرا منظور بود
آن که دَم ها و جوانی ها ز دود
بود آنجا را مکان دیگری
یاد نیک و خاطرات دلبری
«فاضل» از آن پهنه و این دشت ناز
بار می بندد به سوی سرو ناز
چون انارک را تعلق می نبود
عقده ای از فکر و از تاریخ گشود
تابستان 91 – تهران – محمدرضا فاضلی
3 دیدگاه
عباس ثابتی
جناب فاضلی
باسلام واحترام
ضمن آرزوی بهترینها برای شما درخاندان سپهری سوالی داشتم بنظرم با ارتباطی که شما با افراد قدیمی روستا دارید شاید بتوانید کمک نمایید.
درمورد خاندان سپهری .جناب آقای حسینقلی خان سپهری ایشان فرزند یا نواده ای در قید حیات دارند یاخیر.
باسپاس فراوان
ارادتمند
عباس ثابتی .
اردیب نگین کویر
محمد رضا فاضلي
سلام جناب آقای ثابتی ، پاسخ به ایمل شما ارسال خواهد شد .
علی
بسیارزیباوستودننی است
جادارداززحمات افرادتوانمندافرادبزرگی که این همه زحمت کشیده اند
قدرزرزرگرشناسدقدرگوهرگوهری
قدرگل بلبل شناسد قدرپیغمبرعلی