عاقبت دنیا
عاقبت دنیا
|
||
همی یادم بیامد روزگاران |
|
ز خردی توو احوال یاران |
گهی مرغ خیالم بال پر زد |
|
کنار تربتت زانوی غم زد |
تورا سرخوش به عشق آن وصالت |
|
مرا خاموش چشمانم به راهت |
تو بر عرش و برینش پا نهادی |
|
مرا در خاک و خونت جا نهادی |
دلم را مَرحمی از داغ تو نیست |
|
مرا باور زرفتن یاد تو نیست |
زآن جعدی که مشکینش بدیدم |
|
زآن مویی که خونینش بدیدم |
جفا کرد روزگار بر حال زارم |
|
تو را پرواز و منهم بی قرارم |
دلم خرم زآن نعمت که آمد |
|
جهانی شادمان نزدم بیامد |
چرا تقدیربود اینجا نماند ؟ |
|
زدردو غصه ام رنگی زُداید |
رضا بودی و م قانع بدیدم |
|
هر آنچه نزد تو پیمانه دیدم |
به هر محفل فروزانت بدیدم |
|
تو را ساکت خروشانت بدیدم |
ندیدم با خسان هم یار باشد |
|
به گرد ظالمی غمخوار باشد |
زمهر مادرش همواره بر یاد |
|
حزینت می نمود با آه وفریاد |
که ای پروردگار ملک هستی |
|
کریم لایزال بوده و هستی |
مرا دل خوش به این ملک سرا نیست |
|
به تن پوش وطلاو سرمه دان نیست |
مرا دلخوش به مهرو مادریم بود |
|
به جعد رفته بر خاک برین بود |
چراغ محفل روح تنم بود |
|
یکی مرهم به آلام دلم بود |
زگلهای قشنگ زندگانی |
|
جدا کردونمودش جاودانی |
فرومی ریخت اشک از دیدکانش |
|
زآن تقدیرو یاد ماندگارش |
امان از این گذر گاه خیالی |
|
یکی نام ودگر یاداست باقی |
زاین دنیاندیدم من وفایی |
|
سراب است و مکن بر خود وفایی |
مسافر خانه دیدم من جهان را |
|
همین ملک وسرای خسروان را |
برای رفتنم بی بال باشم |
|
اسیر این تن واین خاک باشم |
بدستم نیست ماندن یا پریدن |
|
زتن پوش تنم جامه دریدن |
دریغا باده نوشم من زاین جام |
|
به هر روزو به هر صبح وبه هر شام |
نباشد این سرا پاینده بر جا |
|
که روزی پرکشی بر سوی عقبا |
زعمر معنوی هر دم بکاهد |
|
فریبت می دهدبا آنچه دارد |
یکی لهو لعب د پیش گیرد |
|
سراغی از در میخانه گیرد |
تو را با زیورش مشغول سازد |
|
زباورهای صالح دور سازد |
تو با حبلش روی بر چاه کفران |
|
چو تارش را نبوده نوریزدان |
زروزورش به سان تیغ ماند |
|
که جانی تازه وجانی ستاند |
اگر آن تیغ را طفلی بگیرد |
|
بریزد خون خود طفلی بمیرد |
طبیبی گر سراغ تیغ کیرد |
|
شفایی را مریض در پیش گیرد |
مشو دیوانه خوش خط وخالش |
|
که من گفتم زاوصاف و زحالش |
تو پنداری که عمر من بلند است |
|
تورا توشه نباشد وقت تنگ است |
به جذب معرفتهایش بنه گوش |
|
یکی خواهش زانفاست منه گوش |
همه اموال و همیانش به باد است |
|
زنیکیهای دنیایت به کار است |
زآنچه که توانی برد با خویش |
|
تورا اعمال پاک گفته در کیش |
زآن چیزی که همواره به دنیاست |
|
یکی نام خوش وباقی به دریاست |
|
|
تهران ـ زمستان 88 محمد رضا فاضلی |
|
|
|
|
|
|