شکوه بیاضه
شکوه بیاضه
|
||
بیاضه را شکوهی در کویر است
|
|
دِژ ما را متاعی بی نظیر است
|
ُمزین نام آن نارنج قلعه
|
|
ز عهد گبریان بر جای مانده
|
چو زخمی پیکرش از روزگاران
|
|
زِ آزرم گلوله، تیر و باران
|
همانا بوده حق را سایه سارش
|
|
که بنموده به دلها ماندگارش
|
زِ احوال بیاضه گر بخواهی |
|
همی گویم زِ ملکش هر چه خواهی
|
دلی پر درد بود از غصههایش
|
|
همی بر دل نشیند وصف حالش
|
که ذکرش را نمودند نامداران
|
|
همان مردان نیک روزگاران
|
چو ناصر خسرو ، گِر گُور ، یغما
|
|
شَکیب و حِکمت و دیگر ادیبا
|
که اِقلیم این زمین را هفت خواندند
|
|
یکی را بهتر از دیگر ستودند
|
هزاران دشتها گشتند و جُستند
|
|
بهشتی برتر از آنجا نجستند
|
چرا که آب آن شهد ی گوارا
|
|
که میجوشد ز دل از سنگ خارا
|
تو گویی جُستن آبی فراوان
|
|
نشاید این چنین در این بیابان
|
و یا که در دل شور کویران
|
|
زمین مرغوب نَبودش بهر دهقان
|
مَنت گویم بیا اندر بیاضه
|
|
که خاکش خوب و حاصلخیز و پاکه
|
چه دُرها از زمینش بر گرفتند
|
|
رُطب ها و انارها جان گرفتند
|
نخیلات فراوانی چو دریا
|
|
بپوشانید سراسر ملک ما را
|
همه از لطف ایزد پایدارند
|
|
وفای حق عزیز کردگارند
|
خداوند چنین دانا توانا
|
|
مُعزش کرده است میراث ما را
|
گواه گفتههایم سهل باشد
|
|
گَزافه گوی را نا اهل باشد
|
تو را کهنه تصاویرش ببینی
|
|
و یا در نزد پیرانش نشینی
|
تمام گفته هایم راست بینی
|
|
شواهد را تو نیز بر جای بینی
|
زِ جا ماندست میراث بزرگان
|
|
تو پیکر را ز آسیبت مرنجان
|
ز تاریخش چنین بر جای مانده
|
|
مقدس جایگاهی است بیاضه
|
|
|
تهران تابستان 88 محمد رضا فاضلی |